درددلی برای معلمان ادبیات و زبان فارسی
سلام...
سالهاست برای روز بزرگداشت روز "حافظ" فقط و فقط جلسه ای ترتیب داده ایم دور هم نشسته و "سلامی و پرسشی و خنده ای" و نهایتا جهت خالی نبودن عریضه ، تبریکی گفته ایم و اگر ذوق و حالی بوده غزلی هم از ایشان خوانده و رد شده ایم و آخرالامر گزارش کاری فرستاده ایم برای حلال کردن حقوق و آرامش روح و وجدانمان برای ساعات تلف شده ی خارج از کلاس درس...
ما بی خبران مدعی عشق بودیم... سالها توو دانشگاه ،ادبیات خواندیم... شعرخواندیم... نثر خواندیم... آرایه خواندیم... معانی وبیان خواندیم..."خروار خروار خواندیم" و خواندیم و بی آنکه با بیتی از حافظ یا سطری از تاریخ بیهقی یا نکته ای از کتابی زندگی کرده یا مُرده باشیم نمره ی بیست گرفتیم به لطف محفوظاتمان از جزوه ای بیست صفحه ای...
ما تشنگان همیشه ی لب ـ غزل حافظ ـ این چشمه سار زلال عرفان و معرفت و عشق بوده ایم در حالی که این "جنات تجری مِن تحتها الانهار" همیشه و همیشه در کنارمان جاری و ساری بوده بی آن به روی مبارکمان بیاوریم که حافظ برای تمام عمر تاریخ بشریت غزل گفته و دُر سُفته...
ما فقط شعر حافظ را برای دانش آموزان به فارسی روان برگردانده ایم... تنها کف ی از این دریای بیکران عشق و معرفت را در کاسه ی تشنه ی فهم و شعور و دانش فرزندان این سرزمین ریخته ایم...
ای حافظ ها...ای بزرگان همیشه ی ادبیات و زبان عشق و معرفت و هنر ... ما در حق شما کوتاهی کرده ایم... ما فقط یرای شناختن و شناساندن شما وقت نداشته ایم... ما با نام شما سرمان را به جلسات و سمینار ها شلوغ کرده ایم و دلمان را به امتیازی و نمره ای خوش...
ما راببخشید...
ما معلمان ادبیات بوده ایم اما معلمان خوبی نبوده ایم..... !