تقديم به " تو "
__________
از من دلگير نباش اگر تورا " تو " مي نامم
من همه ي كساني را كه دوست مي دارم " تو "
مي نامم
حتي اگر آنها را يك بار ديده باشم
من به همه كساني كه يكديگر را دوست مي دارند "
تو " مي گويم
حتي اگر آنها نديده باشم...
"
ژاك پره ور"
غزل اول:
غم وشادي اگر با هم نبردي مشترك
دارند
ولي گاهي در انسان رويكردي مشترك
دارند
به هرآغوش گرمي رو كني بي وقفه
خواهي ديد
درون سينه هاشان قلب سردي مشترك
دارند
به غير از اينكه تنها چهره هايي
مختلف داريم
همه آيينه ها در خويش فردي مشترك
دارند
جسد درگور- روح از تن- ، نفس درسينه
- تو از من-
بزرگي هاي امثال تو دردي مشترك
دارند
مرور روزهاي رفته تنها درد با خود
داشت
تمام خاطرات كهنه گردي مشترك
دارند
غزل دوم:
شبيه مردم يك سرزمين جنگ زده
به هر كجاي دلم يك قبيله چنگ زده
ببين چگونه گمت كرده ام قناري
جان!
ميان اينهمه گنجشك هاي رنگ زده
ميان اينهمه ماهي ، ميان اينهمه
ماه
خدا چه طرح تو را ساده و قشنگ زده
گناه شعر من و واژه هاي تنگم نيست
اگر كه گاهي در بين راه
لنگ زده
شكسته تر شدم از آن زمان كه
فهميدم
كسي به شيشه ي تنهايي تو سنگ زده
تكان دهنده تر از خودكشي ست گاه
آنچه_
گذشت بر دل يك ساحل نهنگ زده...