بز و صخره

02 آبان 1396 | 316 | 0

این مطلب در تاریخ ﺳﻪشنبه, 02 آبان,1396 در وبلاگ محمدرضا ترکی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

روزی بزی به دامنۀ صخره‌ای دوید
خود را به روی سینه‌کشی صعب برکشید

جستی زد و به چابکی آهوان دشت
از شیب تند صخره به بالای آن پرید

بر صخره ایستاد و به هر سو نگاه کرد
مانند خویشتن به صلابت کسی ندید

گفت: این منم که بر همه عالم سرآمدم
سر می‌کشم به دامن شبگیر همچو شید!

آن‌گاه سینه صاف نمود و ز عمق جان
مانند شیر نعرۀ جانانه‌ای کشید:

آنک سریر سروری و برتری مراست
هان ای تمام شیر و پلنگان شما که‌اید؟!

شیری غریب و خسته از آن دشت می‌گذشت
دشنام‌های آن بز مغرور را شنید

لختی به ناتوانی آن بز نظاره کرد
یک‌چند هم به هیبت آن صخرۀ سپید...

گفت: این تو نیستی که چنین نعره می‌کشد
غوغا و نعره از دل صخره‌ست، ای پلید!

بز روی صخره هم که برآید بز است و شیر
شیر است، گرچه خسته و رنجور و ناامید!

.....

این صخره در زمانۀ ما علم و قدرت است
هر ملّتی خزید و به بالای آن رسید،

گر همچو بز حقیر و زبون بود پیش‌ از آن
بر قلّه‌های شوکت و قدرت بیارمید

خواری کشید هر که از این صخره بازماند
هرچند بود ملّتی آزاده و رشید

باید بر اوج صخره برآمد به اقتدار
یا مثل موش خوار شد و گوشه‌ای خزید

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.