شانه ی «کوه» من از این بی«امانی» ها شکست
من کجا گفتم:«بلی»...؟ دیگر«بلا» من را بس است
مانده ام در برزخ دنیا و عقبایم ، ولی
نه دل از این می توان کند و نه بر آن دل نبست
داغ هایم را برای لاله گفتم، خشک شد
آه«ها»یم را برای آینه خواندم، شکست
ای دل اما سرو باش و روی پای خود بایست
در هجوم باد و باران ها مباد از پا نشست
گاه گرچه روی «خاک» افتاده ای از پا «ولی»
برمدار «یار» باش و بر مدار از«یار»، دست