برای حضرت ساقی لب تشنه...

30 آبان 1392 | 297 | 0

این مطلب در تاریخ پنجشنبه, 30 آبان,1392 در وبلاگ سیداکبر میرجعفری ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 

غروبی غرق خون دارد سری بر کوه زانویی

کمی آن سوتر از میدان جدا افتاده بازویی

 

امان از دست بی دستی و چشم گرم سرمستی

چه دستی بود و بازویی ؛عجب چشمی چه ابرویی

 

حماسه : بازوان او،غزل: آن چشم و آن ابرو

که از چشمش به جای خون رها گردیده آهویی

 

پس از آن دست و دل بازی چه حالی داد پروازی

که گویی از میان خون، سحر پر می کشد قویی

 

...و از سمت صفا ماه وفا روشن دمید اما

جدا افتاده اند اکنون: صفا سویی، وفا سویی

 

دلش می خواست برخیزد، دلش می خواست بگذارد

سرش را روی دامانی ؛ دلش می خواست بانویی؛

 

سرش را تاج خونش را بگیرد روی دامانش

-پس ازآن بزم و رزم خون ،جدا از هر هیاهویی-

 

ز احوال حرم اما مرا یارای گفتن نیست

فقط کافی است بنویسم:«پریشان است گیسویی»

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.