من همیشه ابراز احساسات رو مثل رود میدیدم، جاری، مثل گریه مثل خنده مثل فریاد کشیدن ولی واقعیت اینه ابراز احساسات بیش از صدا و اکت کلمه ست. کلمه ست که احساسات رو تعریف میکنه کلمه ست که باعث میشه بتونی به دیگران بفهمونی داری به چی فکر میکنی. آدما تو موقعیتای مختلف کلمات و به پوسته های متفاوتی مجهز میکنن کلمات خارخاری کلماتی که مثل ته دیگ تو گلو گیر میکنه یا یدونه برنج میشه میره ته حلق آدمی که دریافتش کرده و طرف رو مدتها اذیت میکنه. کلماتی که ازشون زهر میریزه و مسموم میکنه، کلمات فاسد... ولی یه شاعر بااون همه حجم کلمه گل و بلبل، چقدر میتونه از این کلمات استفاده کنه؟ یه شاعر کلماتش نرمه مثل مارشمالو پف پفیه. آدم اگه قدر یه کوه مارشمالو هم سمت دیگران پرتاب کنه بازم به نظرمیاد محبت کرده و عصبانی نشده انگار طرف رو انداختی تو نرمی و شادی و راحتی ته تهش میخواد یکم چسبونکی بشه. من با همه اینها با اینکه گاهی اوقات حواسم نبوده و یهو دستم تو کاسه کلمههای خارخاری رفته، بااینکه اغلب اینقدر اشتباهی سمت دیگران مارشمالو پرت کردم که حرفام رو، خشمم رو، ناراحتیم رو برعکس فهمیدن، همیشه فکر میکنم آدم باید تو انتخاب کلمه دقت کنه، تا ببینه که چه وقتی و جلوی کی داره کلماتشو از تو کاسه زهر درمیاره یا از تو پاکت مارشمالو.