سطح خیابون از نمِ بارون
پولک نشونِ برگای زرده
آثاری از احوالپرسی نیست
اینجا لبا انگار یخ کرده
کفش و کلاه و چتر و بارونی
تو پیله های جور وا جورن
احساس بارونُ نمی فهمن
مردُم چقدر از عاشقی دورن
اما من و تو شاد و بازیگوش
مثل درختا زیر بارونیم
حس قشنگِ شعر و بارونُ
تنها من و تو قدر میدونیم
هرچند تو دنیای امروزی
آدم فقط با عشق خوشبخته
راحت نگو که دوستت دارم
این جمله مسئولیّتش سخته
ازبس سفیدن بی تو آسون نیست
تشخیص موهای سرم از برف
میگی فراموشت کنم اما
دیگه محالِ ممکنه این حرف
چیزی شبیه ترس و دلشوره
وقتی که میری جاتو میگیره
تا موقعی که باز برگردی
این عاشقت صد بار میمیره
ما قلبامون از جنس همدیگه س
دل بی محبت باشه که دل نیست
موهاتو افشون کن برام ، حالا
مُردن دیگه اونقدرا مشکل نیست
با یه بغل بارون میام پیشت
در رُ به روی خستگیم وا کن
با بوسه های گرمِ پی در پی
دستای سرما خوردَمُ ها کن