رهایی از خویشتن

۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ | ۱۰۴۹ | ۰

این مطلب در تاریخ یکشنبه, ۰۸ اردیبهشت,۱۳۹۲ در وبلاگ سید علی میرافضلی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 
هرچند به می خلاف دین‌است و رهم
لیـکن بخورم، کـزو گشــاید گرهـم
دانی که به می چراست چندین شَرَهم؟
تا بو که ز خویشـتن دمی باز رَهـم.
                                               سنایی

رها کردن چیزهایی که ذهن ما را گرفتار خود می‌کند، آرزویی بلند و دلنشین است. مشغولیت‌های کاذب و کوچک، امکان بلندپروازی و رهایی را از ما می‌گیرد و ما را به روزمرّگی می‌کشاند. انباری ذهن ما پُر از خرده‌ریزهای بدرد نخوری است که جا را برای نیازهای واقعی تنگ می‌کند. رهایی از خویشتن را شاید بتوان با مفهوم امروزی سیالیت ذهن معادل گرفت. شاید آنچه در ذهن عرفای ما از این اصطلاح می‌گذشته، رفع تعلقات بوده است و ترک همه خواستنی‌های این جهانی، مادی و معنوی، از نام و نشان و آبرو و اعتبار گرفته تا جاه و جلال و مال و منال و همهء آنچه ما را وابسته خود می‌کند. حتی مقامات عرفانی.
از دیگر سو، رهایی از خویشتن عبارت است از آن حالت جذبه که بر اثر اشراق و قرار گرفتن در تشعشعات آن دست می‌دهد. شراب در فرهنگ عرفانی کنایه از تجلّی است و تجلّی امری دایمی به شمار نمی‌رود: گهی پیدا و دیگر دم نهان است. چنان‌که مستی و بی‌خودی ناشی از شراب نیز ناپایدار و گذراست. ازین رو، سنایی به همین راضی است که «زمانی» اندک هم از خودی خود رهایی یابد.
::
در مورد سنایی غزنوی (529 ق) پیش ازین گفتار کوتاهی آوردیم و گفتیم که او در شعر فارسی یک مؤسس به شمار می‌رود. سنایی در رباعی نیز از پیشگامان محسوب می‌شود و در دیوان او حدود 700 رباعی جای گرفته که اغلب معانی رایج در تاریخ رباعی فارسی در آنها به چشم می‌خورد. از جمله، بعضی از رباعیات او متعلق به حوزه خیامی است و تعدادی از آنها نیز در گذر زمان به کاروان رباعیات خیام پیوسته است. خیام و سنایی در یک عصر می‌زیستند و گویا هر دو شاگرد ناصرالدین محمد منصور بودند که از فقیهان معروف حنفی مذهب قرن پنجم هجری بوده است. ارتباط و آشنایی سنایی و خیام از نامه‌ای که سنایی به خیام نوشته و از او در ماجرایی مدد جسته است، آشکار می‌شود.
در دیوان سنایی چند رباعی هست که در منابع دیگر به نام خیام روایت شده است. از جمله رباعیات زیر:
هر ذره که بر روی زمینی بوده ست
خورشید رخ زهره جبینی بوده ست
گرد از رخ آستین به آزرم فشان
کآن هم رخ خوب نازنینی بوده ست
..
آن را که به صحرای علل تاخته‌اند
بی او همه کار او بپرداخته‌اند
امروز بهانه‌ای در انداخته‌اند
فردا همه آن بود که دی ساخته‌اند
..
دی کز تو گذشت، بیش از آن یاد مکن
فردا که نیامده‌ست، فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
خوش باش امروز و عمر بر باد مکن
..
از درس علوم و زهد بگریزی به
و اندر سر زلف دلبر آویزی به
زآن پیش که روزگار خونت ریزد
تو خون قنینه در قدح ریزی به!
..
خوش باش که پخته‌اند سودای تو دی
فارغ شده‌اند از تمنّای تو دی
قصه چه کنی؟ که بی تقاضای تو دی
دادند قرار کار فردای تو دی

این رباعیات، که احتمال دارد بعضی از آنها از سنایی باشد نه خیام، به اضافه رباعیات خیامانه دیگری که در دیوان سنایی موجود است، نام او را در ردیف یکی از قدیمی‌ترین و مهم‌ترین شاعرانی قرار می‌دهد که به این نوع معانی گرایش خاص داشته‌اند. با این همه، در دیوان سنایی دو رباعی هست که به گمان ما پاسخ یکی از رباعیات اصیل خیام به شمار می‌رود:
ایزد که ز نیست کرد آسا را هست
آن را چو درختی همه در هم پیوست
ما همچو بریم. پوست: تن، مغز: روان
چون مغز تمام بسته شد، پوست شکست
(آسا: نوعی درخت است)
..
هر جا که عمارتی نو آغاز کنند
در بستن طاق آن خوی ساز کنند
طاق جان را که تن بدو خو بستند
چون طاق تمام گشت، خو باز کنند
(خو، Xow: داربست بنّایی)

این دو رباعی، به احتمال بسیار پاسخ این دو رباعی خیام محسوب می‌شود:
ترکیب پیاله‌ای که در هم پیوست
بشکستن آن روا نمی‌دارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست
..
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست
گر خوب نیامد این بنا عین کراست
ور خوب آمد، خرابی از بهر چراست؟

پرسش خیام آن است که مرگ ظالمانه است و چرا باید وجودی را که با این همه زیبایی و ظرافت آفریده‌اند، در هم شکنند؟ پاسخ سنایی عارفانه، همراه با نوعی مصادره به مطلوب است و از دو تمثیل بهره برده است. نخست، درخت ‌آسا را مثل زده که میوه‌اش چون می‌رسد، پوست ‌آن شکافته مي‌شود و مرگ را نشانه پختگی و رسیده شدن روح مي‌داند. در تمثیل دوم، سنایی از اصطلاحات معماران و بنّایان مدد گرفته است و گوید: تن به مثابه داربستی است که برای تکمیل ساختمان جان بدان نیاز است و چون ساختمان تکمیل شد (یعنی جان آدمی به کمال رسید) دیگر نیازی به داربست یا همان تن نیست و حکمت مرگ همین است. در حالی که می‌دانیم در اغلب موارد چنین نیست و مرگ در حالت کمال روح و تکمیل ساختمان جان اتفاق نمی‌افتد.
::
رباعی سنایی، از رباعیات عالی و معروف او نیست. شَرَه به معنی حرص و آز و میل فراوان است. اما انتخاب این رباعی برای نشان دادن پیشینه معانی خیامانه در رباعیات سنایی است. خاصه آنکه ما مضمون رباعی سنایی را در دو فقره از رباعیات منسوب به خیام هم باز می‌یابیم:
می را چو حکیم روح ثانی خواند
عاقل به چه وجه روی ازو پیچاند؟
گر هیچ ازو فایده دیگر نیست
آخر نه یکی دم ز خودت برهاند؟
..
گر با خردی عمر نمانده ست بسی
می خور که درو زیان نکرده ست کسی
گیرم که درو فایده‌ای دیگر نیست
آخر ز خودت باز رهاند نفسی

در همین مضمون، این رباعی اثیر اخسیکتی هم یاد کردنی است که وامدار رباعی سنایی در لفظ و مضمون است:
گویی به چه علم من ز من باز رهم
یکتا همه جان شوم، ز تن باز رهم
با باده نشستنم غرض بود خود است
تا بو که دمی ز خویشتن باز رهم

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: ۳ با ۴ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.