
تریبون مستضعفین-محمّد مهدویاشرف
شاید اگر قرار باشد
رمانی را معرّفی کنی یا مجموعهداستانی را، کارِ چندان سختی در پیش نداشته
باشی. چهرا که عمدهی زحمت در مرحلهی جستوجوست و بعد از یافتن اثر قابلِ
تأمّل، طبق الگویی از هزارانالگوی معرّفیِ کتاب در جهان، چیزی مینویسی
و در اختیار ستونی در روزنامه، بخشی از مجلّه یا زیرصفحهای از یک سایت
قرارش میدهی. یا اگر هم بخواهی کتابی را در حوزهی مثلاً شعر معرّفی کنی،
کافیست سری به آرشیو مجلّهی شعر حوزههنری یا صدها سایتی که در این زمینه
-با گرایشهای مختلف- بر روی اینترنت موجود هست بزنی و الگوی مرسوم و
متعارفِ این کار را فرابگیری و مطلبت را بنویسی. اینگونه که بنویسی،
خوانندهگانی نیز خواهی داشت شبیه به خوانندهگانِ آن روزنامهها و مجلّات و
سایتها. آدمهایی خورهی ادبیّات و کرم کتاب.
امّا دشواری ماجرا وقتیست که بخواهی
کتابی را معرّفی کنی که نه از جنسِ رمان و داستان است و نه شعر. و زمانی
دشوارتر است که بدانی مخاطبانت نیز از لون و جنسی دیگرند. در چنین وقتی
باید برای ارائهی مظروف، ظرفش را هم از نو بسازی. چهرا که مظروفت نیز
نوست. و تو دستبهدامن تقویم میشوی و آنقدر قولت را برای نوشتنِ این
مطلب به تعویق میاندازی که شب اوّل ماهِ مبارک فرا برسد و قایقِ کلامت را
سوار بر موجِ معنویّتِ این ماه، هُلش بدهی به سمتِ بحر بیشمارِ روزهداران
و عبادتکنندهگان و عاشقان. عاشقانی که قرار است بیش از نیمی از یک روز
را روزهداری کنند و چشم و دهان و زبان را بر حرام ببندند و دل و اندیشه را
به روی هرآنچه که نفحه و نام و نشانی از نور و معنویّت و ایمان و آسمان
دارد، بگشایند. و چه رواست که فهم منظومشدهی شاعری خوشسلیقه و نازکطبع،
از دعای شریف «ابوحمزهی ثُمالی» را در چنین زمانی معرّفی و تبلیغ کنی که
هم ظرفْ ظرف زمانیِ مناسبیست و هم مظروفْ مظروف معنایی و معنوی درخوری.
کتاب «درخت سوخته در باران» با
ادامهعنوان «گزارشی منظوم از دعای ابوحمزه»، درک به نظم درآمده و
شاعرانهی «ناصر حامدی» از فرازهایی از این دعای شریف است. امّا نه، بگذار
با دقّت و صحّتِ بیشتری معرّفیاش کنم؛ این کتاب، شرح منظوم یا حتّا درک
منظوم از فرازهایی از دعا نیست، بلکه ادراک جهانبینیِ پشت فرازهای دعاست.
شاعر با ظرافت، دقّت و امانتداریِ مؤمنانهای آنچه که از دعا بر جانش و
دلش نشست کرده را موزون کرده است. یعنی عوض اینکه ظاهرِ عبارات و معانیِ
تحتالّلفظیشان را شعر کند، بواطنِ آنها و جهانِ فکری معصوم در بیانِ این
نیایش را شعر کرده است. این به راستی همهی وجه ممیّزهی این اثر نسبت به
آثارِ مشابهش است. چهرا که همآنگونه که جناب «سیّدمهدی شجاعی» (ناشر
کتاب) در مقدّمهای که بر این اثر نوشته است هم توضیح داده، معمولِ این صنف
آثار این است که نثر را به نظم تبدیل میکنند و درواقع یک عمل عروضی روی
جملات انجام میدهند و اینکار فارغ از شرافت نیّت عاملانش، رنگ تکرار به
اثر میدهد و از جذّابیّت آن میکاهد، چهرا که شگفتانگیزی شعر با اینکار
گرفته میشود و شعری که شگفتانگیزی و خیال در آن نباشد، نثریست صِرفاً
منظوم. خصوصاً که در موردِ این آثار میشود: نثرِ منظومِ مجبور به رعایتِ
نص! حامدی امّا در این اثر با زیرکی از این بزنگاه عبور کرده و ادّعای
محتملِ سندیّتِ اثرش را با آوردنِ توضیحِ روی جلد منتفی دانسته و درواقع
دفعِ دخلِ مقدّرِ ذهنی کرده است برای مخاطب. ما وقتی عبارتِ «گزارشی منظوم
از دعای ابوحمزه» را میخوانیم، میدانیم که نباید انتظارِ یک ترجمهی کامل
را از کتاب داشته باشیم و این بیشتر یک برداشت خواهد بود تا نقل یا
پیادهسازی. به عبارتِ دیگر اشعارِ این کتاب، بیشتر از سندیّت و عینِ به
عین بودهگی، سنخیّت معنایی با نصِّ شریف دعا دارند.
امّا، تا اینجا و با این توضیحات فقط در
موردِ جهتگیری اثر و موضعِ شاعر در ارائهی کار صحبت کردهام. این مقدار
زیرکی در انتخابِ موضعِ مناسب، صرفاً میتواند اثر را از برخی آفات مرسوم
اینگونه آثار حفظ و منزّه کرده باشد و به هیچ عنوان نشاندهندهی اعجاب و
برتری و خوبیِ آن نیست. اعجابِ اصلی و اصلِ اعجاب کتاب «درختِ سوخته در
باران» در روانی، لطافت و زیبایی خودِ شعرهاست. ابیاتِ این کتاب -اگر نگویم
به اندازهی خود نصِّ فرازهای دعا (که از ناحیهی معصوم علیهالسّلام
است)-، لااقل به اندازهی یک سخنرانیِ خوب پیرامونِ این دعا آدمی را
شگفتزده و مشعوف میگرداند. نمونهای از این زیبایی را عیناً میآورم:
به نامِ او که «سُبحان» و «نصیر» است
دلم در گوشهی زلفش اسیر است
ستایش میکنم او را که نیکوست
به نامِ او، به نامِ حضرتِ دوست
لهالنّور و لهالحمد و لهالمجد*
وجودم را خدایا پُر کن از وجد
خدایا! سجده بر خاکِ تو زیباست
تبِ مِی در تنِ تاکِ تو زیباست
جمالِ تابناکی نیست چون تو
چنان پاکی که پاکی نیست چون تو
کدامین قول از قولِ تو حقتر؟
کدامین بنده از من مستحقتر؟
گیاهی خُرد و بیمقدار بودم
که از مِهرِ تو برخوردار بودم
نهادی عشق را در سینهی من
شدی آیینه در آیینهی من
تو محبوبِ منی، مِهرِ تو دینم
نشسته نقشِ مُهرت بر جبینم
دلم خالیست، امّیدی ندارم
بهجز لبخندِ تو عیدی ندارم
خداوندا! غمِ نان غافلم کرد
غمِ نان غافل از حالِ دلم کرد
تنم خشکیده، بارانی به من ده
از این جان خستهام، جانی به من ده
به راستی که این ابیات موصلِ معنای این
دعا و ادعیّهی مشابهِ منثور از ناحیهی ائمّه (علیهمالسّلام) هستند.
آنجا که میفرماید: الحمدُ لله الذّی لاأدعو غَیرَه (ستایش از آنِ
خداوندیست که جز او را نخوانم) یا: اللهمَّ أنتَالقائِلُ و قَولُکَ حق
(خداوندا تویی آن گوینده که گفتارت حق است)، قد جِئتُکَ سائلاً
فلاتَرُدَّنی إلّا بِقَضاءِ حاجَتی (اینک به درگاهت سائل آمدهام، پس مرانم
جز آنکه نیازم برآوری)، أناالصَّغیرُالذّی رَبَّیتَه (منم کودکی که تو
پروردیام)، بِرَحمَتِکَ تَعَلُّقی (به رحمتِ تو آویختهام)، اللهمَّ
أعطِنیالسَّعَةَ فیالرِّزق (خداوندا فراوانیِ روزی عطایم کن) و…
نمونههای دیگری از اشعار:
جهان در پرتوِ زیباییات گم
چه پنهانها که در پیداییات گم
خدایا شادی و غم در کفِ توست
اگر زخمیم، مرهم در کفِ توست
به دلها طرزِ بودن را بیاموز
عبور از مرزِ بودن را بیاموز
رفیقی چون تو در عالَم نباشد
اگر همدم تو باشی غم نباشد
خطا از ما و نیکوکاری از توست
ز ما بگذر خدایا، یاری از توست
کمِ ما پیشِ بسیارِ تو هیچ است
بدهکارِ تو در کارِ تو هیچ است
چه صبری خوشتر از صبرِ تو ای دوست؟
کَرَم میبارد از ابرِ تو ای دوست
چه آسان خانه کردی در دل و جان
پناهم ده پناهِ بیپناهان!
پُر از بیصبریام، صبری عطا کن
به چشمم تکّهی ابری عطا کن
به ذکرت تازه کن لبهای ما را
مگیر از جانِ ما ذوقِ دعا را
-
خدا از سینه غمها را بگیرد
دریغِ بیش و کمها را بگیرد
اگر جز سوی او پا میگذاریم
قدمهای کجِ ما را بگیرد
اگر جز نامِ او بر دفترِ ماست
خودش از ما قلمها را بگیرد
قسمهامان دروغین است، ای کاش
خدا از ما قسمها را بگیرد
ستمکاران فراواناند، روزی
به خشمِ خود ستمها را بگیرد
دلِ ما در صفِ محبوبیات گم
بدِ اعمالِ ما در خوبیات گم
مرا از بادهات نوشاندی ای دوست
خطاهای مرا پوشاندی ای دوست
رها کن هستیام را در حریمت
به «بسماللهِ رحمانِ رحیم»ت
همآنطور که میبینید، شاعرِ ظریفاندیشِ
این شعرها اوّل منظورِ دعا و زاویهی دیدِ متناسب با مناجات و موضعِ «عبد»
در برابرِ «مولی» را فهم و وجدان کرده است، بعد با قریحه و توان و
تجربهی شاعریاش، بخشی از آن را به نظم سروده است. آن هم به شکلی حکیمانه و
مَثَلوار. جوری که تکبیتهای سهل و ممتنعِ این کتاب، به شدّت استعدادِ
ضربالمثلشدن دارند. البته در کنارِ اشعارِ کلاسیک و منظوم، بیانهای
منثوری هم به چشم میخورند که انگار زبانِ دلِ شاعرند و بیانهای
خودمانیتری از فرازهای دعا. تقریباً بهازاء هر شعرِ منظوم، یکصفحه یا
نیمصفحه هم متنِ آزاد یا شعرِ سپیدواره یا نثرِ ادبی آمده است. مانندِ:
گاهی به من نگاه کن،
گاهی به رویَم لبخند بزن…
«و أنا أرجوک»
به تو امیدوارم
-
چیزی از من بر تو پوشیده نیست
میدانی کوه شدم، سنگینِ سنگین
سَبُکبالم کن تا سوی تو پر بگیرم.
میدانی ابر شدم، غمگینِ غمگین
رهایم کن تا بیقراریهایم را ببارم.
مرا زیرِ چترِ نگاهت بگیر.
مرا فراموش نکن که دهانم پُر از نامِ معطّرِ توست
و در قلبم درختیست که به بارانِ ذکرِ تو زنده میماند.
-
مرا به دنیای خودم برگردان
دنیای من تویی…
سخنِ پایانی
مناجات و دعا و نیایش، مناسبترین و
بهترین بستر برای ارائهی مفاهیمِ عاشقانهاند. مناجات تجلّیِ محضِ عشق و
عشقِ محض است. دعا، لطیفترین شکلِ خواهش است. دعا سلاحِ کارای بنده مقابلِ
مولاست. دستآویزی که میتوان با آن به چشمِ محبوب و معشوق و معبود،
مستحقِّ بخشش رسید، هرچند که سزاوارش هم نباشیم (إسْئَلُکَ مالاأسْتَحِقْ، و
أنتَ أهلُالمَغْفِرَه؛ فَاْغْفِر).
زبانِ مناجات و ادعیّهی منقول و منثور از
ائمه (ع) -همواره- یک زبانِ کاملاً عاشقانه و تغزّلیست و از موضعِ
تذلّل، اعتذار، خضوع و خشوع بیان شده است. «بنده» با همهی ایمان و امید و
دلِ سرِ دست گرفته شدهاش به محضرِ خداوند حاضر میشود و با عاشقانهترین و
تغزّلیترین و تذلّلیترین عباراتِ ممکن، با او گفتوگو میکند. مثلاً
وقتی میگوید: لاتَمْنَعْنی لِقِلَّةِ صَبری (به بیتابیام از رحمتت بازم
مدار) یا: إنْ عَفَوتَ فخَیرُ راحم؛ و إنْ عَذَّبْتَ فغَیْرُ ظالم (اگر
بگذری، بهترینِ مهربانانی؛ و اگر کیفر دهی، ستمگر نیستی)، و یا آنجا که
میگوید: عُقوبَتُکَ عدل! جز عشق و آرزومندی چه میتواند انسان را به
اینجا برساند؟ به اینجا که حتّا عذاب او را عینِ عدالت بداند؟ تنها و
تنها معشوق است که میشود این فرض را دربارهی او داشت. امّا نه، چهگونه
معشوقیست که به نخواهندهگان و منکِرینش هم میبخشد؟ أنتالذی تُفیضُ بِک
مَن لایسئلُک! و علیالجاحِدینَ بروبیّتِک! نه، این معشوق، یک معشوقِ
معمولی و زمینی نیست. او پروردگارِ چشمپوشی و ستر است، کسی که میداند و
میپوشاند، به تعبیرِ دعا سترِ بعدِ عِلم دارد. او خداوند است، پروردگارِ
جهانیان، نقطهی تلاقیِ و توافق و انطباقِ عشق و ایمان و بیم و امید؛ إلیکَ
رَغبَتی و إلیکَ رَهبَتی و إلیکَ تأمیلی. مُستجیبٌ لِمَن ناداک،
پاسخدهندهی به هرآنکه ندایش دهد. او ربّالعرشالعظیم است. مهربانتر از
هر مهربانی.
امّا این کتاب، یعنی کتابِ «درختِ سوخته
در باران» سرودهی جنابِ «ناصر حامدی» یک اثرِ موفّق و موجز و خواندنی و
داشتنی در بابِ بیانِ منظومِ مفاهیمِ دعایی و مناجاتیست که نظیرش را
تابهحال ندیدهام. کتابی که میتواند بخشی از تأمّلاتِ زمانِ روزهداریِ
ما به خواندنش بگذرد و بخشی از زمزمههای منظوم و عاشقانهای باشد که به
فرزندانمان میآموزیم تا با این لحن و بیان و نگاه، مؤانست پیدا کنند و خو
بگیرند. همچنین میتواند در جلساتِ مذهبی و در مناجاتخوانیهای
دستهجمعی، از ناحیهی مدّاح و مناجاتخوان موردِ استفاده قرار بگیرد. این
کتابِ ٨٧ صفحهای را میتوان با قیمتِ ٣٠٠٠ تومان از محلِّ نشرِ «نیستان»
یا نمایندهگیهای فروشِ کتابهای نیستان و یا از طریقِ سایتِ اینترنتیِ
این ناشر به آدرسِ http://www.neyestanbook.com خریداری و تهیّه کرد.
————————
* در تماسی که بعد از اوّلین خوانش و حظِّ
وافرم از کتاب با شاعر داشتم، جسارت کردم و پیشنهاد دادم در این بیت به
اقتضاء زبانِ مصراعِ دوّم که خداوند را موردِ خطاب قرار داده است، شاید بد
نباشد «لَکَ» جای «لَهُ» (که در کتاب آمده است) را بگیرد و ایشان متواضعانه
پذیرفتند.