مرمره(1)
هر
بامداد
که
این آفتاب سرخ
از
پشت مرمره
سر بر میآورد،
جادوگرانه
آیینهای
به هیات دیگر میآورد.
معلوم
نیست
شب
در کدام باغ سحر میکند
که باز
هر
بامداد میوهی نوبر میآورد.
هر
صبح
این
مرغ پرشکسته که در سینهی من است،
از
پشت این دریچهی همواره بازتر
با
معجزات یاد تو
پر
در میآورد.
***
امروز باز،
شیراز می وزد از پشت موج ها
معلوم
میشود که در این روزگار تلخ
این آفتاب سرخ
هر بامداد ادای تو را درمیآورد.
استانبول/
پاییز1391