جمعه شاید عزیزی بیاید

۲۲ اسفند ۱۳۹۰ | ۶۹۶ | ۰

این مطلب در تاریخ دوشنبه, ۲۲ اسفند,۱۳۹۰ در وبلاگ حسنا محمدزاده ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 

روی چشم ِ عدالت نشسته ، بی تو- ده قرن- گرد یتیمی

هیچ کس را ندیده ست دنیا، این همه مهربان و صمیمی

 

تا نیایی زمین بی قرار است، زندگیمان اسیر غبار است

مثل آیینه های شکسته ، مثل دیوار های قدیمی

 

پنجره غرق چشم انتظاری ست، کار گنجشک ها بی قراری ست

نور، در حالت ِ احتضار است ، دارد آیینه وضع وخیمی

 

دارم از دوریت می نویسم ، گریه کن پابه پای ورق ها !

تا قلم حس کند بودنت را ، ای که در درد هامان سهیمی

 

دیدنت را نصیب زمین کن ! عشق را با نگاهت عجین کن!

تا کجا را بگردیم حیران؟ ... مهربانم کجاها مقیمی ؟ !

 

گوش سنگین دیوارهامان ، پر شده از طنین قدم هات

می وزی در رگ و ریشه ی شهر ، روز و شب همسفر با نسیمی

 

مربع

 

کوچه ها حسن یوسف بکارید! جمعه شاید عزیزی بیاید

باد، آورده پیراهنش را ، با همان عطر پاک و صمیمی


                                                    اللهم عجل لولیک الفرج

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با ۰ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.