می کشانم تا سکوت ِ سینه ام پای تو را
در دلم آیینه بندان می کنم جای تو را
شاهِ ماهی هایی و دریاچه ها حس کرده اند
گوشه ی تُنگِ دل تَنگم تقلای تو را
می روم جاری کنم در مویرگ های قلم
قطره قطره ...رود پشتِ رود ، دریای تو را
کودک ِ گیج درونم می شناسد خوبِ خوب
از هجای بغض های من الفبای تو را
می شود بو کرد پایان تمام شعرها
از نُک انگشت هایم عطر موهای تو را
حل شدی در استخوان هایم چنان که آینه
لمس کرد از پوستم هربار گرمای تو را
باز نامم را صدا کن ؛
کوه ها با هر نفس...
منعکس کردند در گوش ِ من آوای تو را
***
نور چشمم ! کور خواهد کرد این دلواپسی
آخرش با اشک ، چشمان ِ زلیخای تو را