اگر چه بر سر زلفش، مجال دعوا نیست
شکایت دل من آن چنان معما نیست
مرا به شعر چه کارست و غیر شعر چه کار؟
به ذوق بستن مضمون دهان من وا نیست
چقدر منظره دیدم، چه کهکشان هایی!
دو روز عمر ولی فرصت تماشا نیست
ز گریه های نخستین به فکر معراجم
به لطف دیده ی پر اشک جای حاشا نیست
نماز ها همه وحشت شدند و می بینم
که ظهر واقعه غیر از حسین تنها نیست
بهل که هند مرا بار بار مثله کند
به لطف زخم، دلم جای دشنه اما نیست
جگر که زخم تو برداشت، کی دریده شود؟
بخوان ز دیده حدیث حیا که پیدا نیست
به جرم گفتن اسرار جان، به دار تنم
که سبزوار جهان تو، جای غوغا نیست