27 مرداد 1392 | 469 | 0

این مطلب در تاریخ یکشنبه, 27 مرداد,1392 در وبلاگ سیداکبر میرجعفری ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

شبنم ها دست به دست یکدیگر دادن و شدند یک قطره؛قطره ای روان روی یک برگ.
قطره از روی برگ شُرّه کرد رو به پایین و از نوک آن آویزان شد . پایین را نگاه کرد : شکوفۀ سیب درست زیر پایش باز شده بود.قطره ذوق کرد .برای افتادن ، چه جایی بهتر از دامن ش...کوفۀ سیب؟
قطره می خواست خودش را از نوک شاخه پرت کند روی شکوفه ؛ اما نسیم وحشی شده بود . باد نه ،اصلا طوفان شده بود و شاخه را تکان می داد و با هر تکان مسیر قطره را عوض می کرد .قطره به باد گفت:
-می شه فقط چند لحظه آروم بگیری تا من خودم رو پرت کنم روی شکوفه؟
باد گفت:
-من اگر نَورزم که باد نیستم ؛ اصلا نیستم که باد باشم.
قطره ازروی برگ لغزید و افتاد پای درخت .
آفتاب شد. قطره به آسمان رفت .
پاییز شد . برگ از درخت ریخت .زمستان شد. درخت خوابید.
بهار شد . درخت شکوفه کرد. برگ ها سبز شدند . باران بارید . قطره باران شد و دوباره افتاد روی برگ درخت . شُرّه کرد رو به پایین. اما شکوفۀ سیب کمی آن سوتر شکفته بود. نسیمی نبود. بادی نبود . قطره باد را صدا کرد؛ جوابی نشنید....
.... میرجعفری زمستان 88....
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.