شب جمعه به لب نوا دارد
نفسش بوي کربلا دارد
به روي سر در حسينيه اش
پرچم صاحب اللوا دارد
بارها گفته کربلا رفتن
پا برهنه عجب صفا دارد
روضه مي خوانَد اشک چشمانش
مگر اين روضه انتها دارد؟
هر کسي که دلش حسيني شد
سهمي از آن همه بلا دارد
نيمه شب شعله مي کشد آتش
از دري که حريم ها دارد