دو غزل از دوست عزیزم حمیده رضایی:
غزل (1)
مانده ام من چرا نمی فهمی! اضطراب کشنده یعنی چه
من دچار تو ام،تو اما نه! این عذاب کشنده یعنی چه
بر لبم موج می زند دائم،عطش بوسه های پی در پی
لب فرو بسته ای برابر من، این سراب کشنده یعنی چه؟
دست های مرا بگیر و فقط دلخوشم کن به گرمی نفست
من به این شعله گرم خواهم شد، آفتاب کشنده یعنی چه
یا مرا با خودت ببر هرجا، یا کنارم بمان همین اینجا
کلمات از لب تو می ریزند انتخاب کشنده یعنی چه؟
خسته ام کفش های من دیگر ردپای تو را نمی بینند
جاده های نرفته می دانند این شتاب کشنده یعنی چه...
#
زندگی مثل مرده ها کافی ست،مرگ!دیگر امان نمی خواهم
در تنم مثل شعر جاری شو،این عذاب کشنده یعنی چه؟
غزل(2)
دل بسته ام به فرض محال تو،دل بسته ام به آنچه نباید من
یعنی نبوده ای و نمی مانی،یعنی دچار پوچی بی حد من
پک می زنی به ذهن من و انگار،با دود هم نمی روی از یادم
دنبال رد پای تو می گردم در لابلای این خط ممتد من
زنجیر می شوند به پاهایت،این جاده ها که می روی از امروز
آماده ام که رد بشوم فردا از روی کفش های تو شاید من
یک مشت بذر یخزده در خاکیم،وقتی بهار پنجه کشد بر ما
هرچه درخت میوه در آید تو،هرچه گیاه هرزه بروید من
#
آماده ای که بگذری از ذهنم،مثل همیشه سخت مصمم تو
درگیر اینکه بی تو چه باید کرد،حتی برای مرگ مردد من!