باشد برو بعد از تو هم من می توانم
سرشار از عشق و پراز شادی بمانم،
این اشک ها از شوق یک فصل جدید است
دارم تو را از چشم هایم می تکانم
حالا رهایم از تو می خواهم از امروز
قدر تمام لحظه هایم را بدانم
بیزار بودم از به امید تو بودن
اینکه تو مجبورم کنی شاعر بمانم
یادت می آیدحرف شیرینم تو بودی
مثل شکر حل می شدی در استکانم؟
دیدی چگونه روی لب هایم ترک خورد
شعری که می شد از ته قلبم بخوانم؟
باشد برو حالا که احساسی نداری
باشد برو بعد از تو هم من می توانم...