میان عقل و عشق افتادهام در تاببازیها
رها كی میشوم از دست این اسباببازیها
منِ نادیدهدریا،
ماهی محبوس در تُنگم
كه دلخوش كردهام عمری
به شورِ آب بازیها
چه فرقی میكند
"عاقل"، چه فرقی میكند "عاشق"!
فریبم میدهد عمری است این
القاببازیها
در عشق از
"محرم" و "مجرم" سخن گفتند شاعرها
و مشغولاند و دلخوش با
همین اِعراببازیها
نه عقلِ فیلسوفان و نه
شورِ عاشقان خواهم
من انسانم ورای حد این
آداببازیها...
چراغ عقل و فانوس جنون
خاموشتر بهتر
خوشا بی هر دو در اعماق
شب مهتاببازیها...
محمدرضا تقی دخت