به رنگ و بوی، همان باغِ
پار و پيراری است
حقيقت است که گلهای باغ،
تکراری است
بهارِ تازه به غير از تو
چيز تازه نداشت
به جز تو ـ رودِ روانی که
در دلم جاری است
بدا به صفحهي تقويمها که
ننوشتند
بهار تازه «بهاری که دوستم
داری» است
بهار، بوی گل و نبضِ تُنگِ
ماهی نيست
بهار، آنچه تو با خود به
خانه ميآري است
در عشق از چه بترسم، که «سهل»
و «سخت» تویی
و راحت است کنار تو هر چه
دشواری است
«رها ز هر که و هر چيز»
همسفر شدهايم
که اين سفر، همهي توشهاش
سبکباری است...
محمدرضا تقی دخت