طلب مکن ز کسی عشق... کارِ بیهودهست
دکان قندفروشان به سرکه آلودهست
روایت است که «شوقی»ست عشق، زادهي جهل...
که عشق را کسی از عاقلان نفرمودهست
طلب مکن زکسی عشق، پيشتر از ما
هزار باديه مجنون به جهل پيمودهست
عمارتی است دروغ و امارهای است خلاف
که چون سراب دل از خلق ِ تشنه بربودهست
ز چاه، عشق کسی را به در نخواهد برد
خلافِ شهرتِ نيک، اين طناب فرسودهست
کتاب کهنهي بیمعنیاي که هيچ برآن
بجز جماعت شاعر کسی نيفزودهست
مکوش در طلبِ آنچه نيست از آغاز
که کارِ بيهده را هيچ عقل نستودهست
•
روایت است که «شوقی»ست عشق، زادهي جهل...
روايت است که اينگونه بوده تا بودهست...
محمدرضا تقی دخت