سوره نيلوفر 8/ نماز مرگ

18 بهمن 1391 | 450 | 0

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, 18 بهمن,1391 در وبلاگ محمدرضا تقی دخت ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

پس گفت: بر جنازه‌ي خود نماز بريد، اين ميّت را به هفت آب تغسيل کنيد و از هفت پرده‌ي خاک، بر او کفنِ ساتر پوشانيد...

مي‌شود... حالِ اين نامغفور، هماره چون امروز خواهد بود؛ که امروز نيز، نقشِ گنگِ ديروز است؛ پس زيستن‌اش را گواهی و حجتی نيست. من آینده نمي‌نويسم، گذشته را و آنچه به تحقيق از تجربه برآمده است راوی‌ام... جامه‌ي سياه بايد درپوشيد و قاريان را گفت تا بر اين جنازه، سوره‌ي موت تلاوت کنند؛ پس آن‌گاه بايد نشست و در ترحيمِ خويش، چشم در چشمه‌ي اشک شست...

عشق، گواهِ حيات بود در سپيده‌‌دمِ نخست‌ِ آفريدگی و ما اکنون در چاشتگاهِ هستي، بايد در پی جنازه‌ي خود، گريان پويه کنيم! چه شد که عشق را وا نهاديم و آن ستاره‌ي روشن در آسمان جانمان کور شد؟! به عقلِ معاش، گله را تحويل بردن، بهانه‌ای است... مصحفِ عشق، ورق‌ورق شده و هر پاره، با بادی رفته است... تن، با خواهش‌های گونه‌گون‌اش، آدمی را در حباله‌ي نکاح آورده و اين جنازه، عشق را هبه‌ي معّوض اين عقد کرده و آن جمله خواهش‌‌ها را، چون شال کشميری در گردن آويخته و مباهی است!

اين، باری، چاشتگاه هستی است و از سپيده‌دم نخست، که عشق، گواهِ زيستن بود و بهشتِ خدا، به غنيمتِ عشقِ زني که مادرمان حوّا بود، وانهاده مي‌شد، پاسی بيش در نگذشته است. از نماز، قيام و قعودی نگذشته، نمازِ شکسته، گواهِ امروزِ جنازه‌اي است که بايد بر آن نمازِ مرگ بريم و به تغسيلِ هفت آبِ طاهر، در هفت پرده‌‌ي خاکِ ساتر بپوشانيمش...

 گفت: بر جنازه‌ي خود نماز بريد که اين جنازه‌ي نگنديده، ديري‌است در خورِ تلقينِ سفر مرگ است...

                                                                                                              ‌محمدرضا تقی دخت

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.