بیاد پدرم

02 شهریور 1392 | 498 | 0

این مطلب در تاریخ شنبه, 02 شهریور,1392 در وبلاگ عبدالرحیم سعیدی راد ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

چند روز است عجیب یاد پدر مرحومم افتادم (خداوند همه پدران از دنیا رفته را بیامرزد). کشاورز بود و همیشه دستانش بپر از پینه و زخم بود. روزی در زمان حیاتش غزلی برایش نوشته بودم با این مطلع:
«دستی از پینه و پایی همه تاول» داری/ کاش این پینه و این زخم به من بسپاری...
گفت این شعر را بده با خط زیبایی بنویسند و قاب بگیر. همین کار را کردم...

مادر از روزهای آخر پدرم نقل می کرد: که رفت و از بانک مقداری پول گرفت برای خرج و مخارج مراسم دفن و سوم و هفته و مهمانی دادن و... بعد هم رفت پارچه سیاهی برای نصب در حیاط خانه گرفت. حتی عکسش را هم بزرگ چاپ کرد و قاب گرفت و کاری زمین مانده نگذاشت و آماده رفتن بود... و رفت.
تا حالا چندین بار خوابشو دیدم.
برای چهلمش عازم دزفول بودم . شب قبلش خواب دیدم رفته ام کربلا. کنار مسجدی با دیوار بسیار بلندی ایستاده بودم. در یک لحظه دیدم از بالای مسجد قاب بزرگی که روی آن الله نوشته بود روشن شد. بعد آسمان سبز رنگ شد و چتری که چند ده متر بزرگ بود باز شد و من زیر آن بودم. در همین لحظه از بلندگوی مسجد به عربی طوری که معنی همه کلماتش را می فهمیدم گفتند: این محمدعلی سعیدی راد است که ما روح و جسم او را به وادی اسلام منتقل کرده ایم.... در همین لحظه از خواب پریدم.
پدر در خرداد سال 81 تنهایمان گذاشت.

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.