یادی از کودکی

30 مرداد 1392 | 454 | 0

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, 30 مرداد,1392 در وبلاگ عبدالرحیم سعیدی راد ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

در دوران کودکی ام در محله صحرا بدر دزفول روحانی پیری بود که بالای هفتاد سال سن داشت و هر روز حوالی ظهر، آهسته آهسته از چند کوچه پایین تر می آمد و از جلوی منزل ما رد می شد. از بچه های دیگر یاد گفتم بودم که هر وقت این عالم پیر رد می شد به او بگویم: بابا منو هم به کربلا می بری؟
او هم لبخندی می زد و با لهجه شیرینی می گفت: ایشاالله با خودم می برمت.
بعد در حالی که زیر لب دعامون می کرد  و دست به جیبش می برد و یک شکلات یا شیرینی به ما می داد.
این دیالوگ تقریبا هر روز در سالهای کودکی تا زمانی که به مدرسه رفتیم  بین ما و این پیر روشن ضمیر ادامه داشت. ما هر روز به ذوق شیرینی، بازی را رها می کردیم و دورش را می گرفتیم و او همیشه با لبخند استقبال می کرد. خدا بیامرزدشان.

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.