06 اردیبهشت 1390 | 661 | 0

این مطلب در تاریخ ﺳﻪشنبه, 06 اردیبهشت,1390 در وبلاگ عالیه مهرابی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 

 به زیباترین آرایه خلقت، مادرم زهرا

 

بادی پریشان تر وزید آنگاه زلف و کمر با هم در افتادند

در ظهر کوچه بر سر یک گل ،دیوار و در باهم در افتادند

ماه از محاق زخم بیرون زد، پس اولین روز محرم شد

در کربلای پهلویش وقتی تیغ و سپر با هم در افتادند

چشمان او لبخند می گریند، لبهای زخمش درد می خندند

انگار که در کاسه ای معجون، زهر و شکر با هم در افتادند

با بادبانهای پر از زخمش ، پهلو گرفته در شب ساحل

این موجها اما نمی دانند با نوح پیغمبر درافتادند

 

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.