سورۀ نور من امروز چراغانم کن
ابر برخیز و عطش ریز و گلستانم کن
خوردم ازسفرۀ انداخته ات نان و نمک
سر ان خوان نینداخته مهمانم کن
مثل یک اینه عمری است به خود زل زده ام
بشکن ایینه و درخویش فراوانم کن
با همان آینه که شد دل بیدل زخمی
زخم بر من بزن و صاحب دیوانم کن
چیستانم که خود از حل خودم وا ماندم
یا بیاموز مرا یا کمی اسانم کن
تا به هر جا نپرد هدهد اندیشۀ من
اسم اعظم به من آموز و سلیمانم کن
راز زیبایی گیسوست پریشانحالی
گیرۀ بخت مرا باز و پریشانم کن!!