روزها روزهای خوبی بود
بخشی از ماجرای من بودی
از میان تمام شاعرها
عاشق شعرهای من بودی
بوی اردیبهشت می امد
باغ ما تازه داشت گل می داد
گل نام تو لحظه ای حتی
از لب مادرم نمی افتاد
من سرم توی درس و مشقم بود
مادرم گفته بود زیبایی
آمدی مشق هام شعر شدند
مادرم گفته بود می آیی
آمدی زندگیم ریخت به هم
گم شدم در ترنم تنبور
گردباد غزل به هم پیچید
بیخ و بنیان جزوه کنکور
تو به شعرم علاقه مند شدی
من به چشمت علاقه مند شدم*
رفته رفته به عشق تن دادم
از سر زندگی بلند شدم
از سرم شوق درس و مشق پرید
دشمن خونی کتاب شدم
مثل آوار هر چه اندوه ست
بر سر مادرم خراب شدم
"تو" پذیرفته شد به دلخواهت
"من" پناهنده شد به تنبورم
تو پس از هفت سال برگشتی
من هنوز از سران کنکورم!
این بود انشای من!
* و رفته رفته به چشمت علاقه مند شدم
علیرضا سپاهی