دوباره سلام!
فقط برای محرم.......
*سلام٬میخواستم پست جدیدم را با یک غزل جدید بیایم اما دلم نیامد محرم باشدو نباشم!
*"صدوق(ره)در عیون الاخبار از ریان بن شیب روایت کرده که گوید:روز اول محرم به نزد امام هشتم(ع)شرفیاب شدم حضرت به من فرمود:آیا روزه هستی؟عرض کردم:نه٬فرمود:امروز روزی است که زکریا به درگاه خدا دعا کرد واز خداوند فرزندی پاک خواست وخداوند دعایش را مستجاب فرمود:پس هر کس در این روز روزه بگیرد وبه درگاه خداوند دعا کند٬خدا دعایش را مستجاب کند چنانچه دعای زکریا را مستجاب فرمود"
ودر حدیثی است که فاصله ی مابین بشارت خداوند و ولادت یحیی پنج سال طول کشید...یحیی به دنیا آمدو...مقام نبوت به او داده شد(خلاصه ی تاریخ انبیاء)
-این هم گذشت٬اما خوش به سعادت آنها که به تحقق وعده ی پروردگارشان ایمان دارند٬
رجب٬رمضان٬محرم و...خدا چقدر مهربان است٬چقدر فرصت میدهد تا هر چه میخواهی بخواهی واجابت کند٬فقط کاش حواست باشدوقتی دارد نگاهت میکند!...
*این حدیث هم از هشتمین ستاره بود٬نمیدانم تا حالا احساس کرده اید کسی صدایتان میکند که نمیدانید کیست؟!صدایی که معلوم نیست از کجاست اما نفسش عطر صحن وسرای مشهدالرضا(ع) را بدهد!
حال وروز اینروزهای من است٬خدا کند.......خداکند........
*حسودی ام میشد٬به داداش رضا که همیشه صف اول دسته ها بود٬به محمد که نمی گذاشت به زنجیرش دست بزنیم مبادا یک حلقه اش کم شود٬به مصطفی که با آن سن کم اش گل سرسبد مجلس بود٬میخواند-سوزناک میخواند-و اشک همه را در میآورد!
حسودی ام میشد٬به پسرهای محل که صدای زنجیرشان٬صدای سنجشان٬فریاد یا حسینشان گوش یزیدی ها را کر میکرد!
حسودی ام میشد...
مامان میگفت این ها سربازهای امام حسین اند٬علی اکبرند٬عباس اند
ومن آنروزها چقدر دلم میخواست پسر بودم٬که آنوقت میرفتم توی صف زنجیرزن ها٬میرفتم علمدار میشدم٬علی اکبر میشدم٬عباس میشدم٬چقدر دلم میخواست میرفتم سربازی!!
مامان میگفت رقیه هم سرباز بود٬زینب هم سرباز بود و بطری گلاب را میداد دستمان که یعنی.....
*دلنوشته هایم تقدیم به سیدالشهدا(ع)وهفتادودو کبوتری که هر سال عاشق ترم میکنند!
*)روی همه ی سپاه را میبوسید
پیشانی ذوالجناح را میبوسید
انگار بهشت را به او میدادند
آنروز که قتلگاه را میبوسید
*)وجدان تمام شهر اگر خواب نبود
یک شام سیه٬لایق مهتاب نبود
من تشنه درون قتلگاه افتادم
مهریه ی مادرم مگر آب نبود؟!
*)اینگونه ستم را که خداوند نمی خواست
بر صورت لبهای تو لبخند نمی خواست
ای تیر یزیدی که کمان ات یله میشد
اصغر(ع)به خدا از تو گلوبند نمی خواست
*)وجدان کسی خواب نباشد ایکاش
یک کودک بیتاب نباشد ایکاش
حالاکه قرار است به اصغر(ع)نرسد
مهریه ی من آب نباشد ایکاش
*)از دجله به محراب میآرم اصغر(ع)
سخت است٬ولی تاب میآرم اصغر(ع)
حتی شده بی دست بمانم سهل است
لب تر بکنی٬آب میآرم اصغر(ع)