*دست تو و یک غروب آبان کافی ست
حالا که دلم گرفته،باران کافی ست
مثل دوقلوهای به هم چسبیده-
یک چتر،برای هردوتامان کافی ست!...
*...تو از نشانه ها سخن گفتی،برای همین من از هیچ چیز نمی ترسم،چون همان نشانه ها تورا به سوی من آوردند. من خودم جزئی از رویای تو،از افسانه ی شخصی تو که این همه درباره اش حرف میزنی هستم.به همین دلیل مایلم که تو راهت را به سوی آنچه که به جستجویش آمده بودی ادامه دهی...
تپه ها با حرکت باد شکل عوض می کنند ولی صحرا همیشه همان که بوده می ماند.عشق ما هم همینطور است:"مکتوب"
اگر من بخشی از افسانه ی تو باشم،تو روزی باز خواهی گشت!(پائولو کوئیلو-کیمیاگر)
*نشانه ها می گویندهنوز دوستت دارد،هنوز حواسش به تو هست،هر چند هنوز لجبازی وگاهی که استجابتش طول میکشد،گاهی که صلاح ات را میداند ومی گوید "نه،نباید" قهر میکنی به قول خودت ،نمازت را نمیخوانی،قرآنت را،مفاتیح ات را،حتی دعای معراج دوست داشتنی ات را بی خیال میشوی ،دختر بدی میشوی اصلآ........
اما نشانه ها میگویند خدا هنوز دوستت دارد،هوس مشهد الرضا(ع)را داری ودلت پر میکشد که برسی به سقاخانه و السلام علیک یا...،اما یکهو،بی مقدمه٬بی خبر-دستی می آید وچمدان سفرت را می بندد!بابا فرشته ای است که تو را میبرد پیش خواهر امام رضا(ع)،میبرد قم،میبرد جمکران،می برد شاه عبدالعظیم و آنوقت است که به خوشبختی خودت هم حسودی میکنی!که خدا صدایت را شنیده٬که چقدر ستارالعیوب است این قادر مطلق.......
*پیشنهاد دوستانم بود که با غزل بیایم اینبار٬آمدم .اما یک سالی از آمدنش میگذرد این غزلخانم!
فعلآ همین را داشته باشید تا پست بعد...
باغی پر از گلهای پرپر نیستم که!؟
از اشکهای آسمان٬تر نیستم که!؟
نام مرا با "درد" می خوانی٬عجیب است
شاعرتر از دیوان "قیصر" نیستم که!
پاییز کامل شد٬حسابم را رسیدی
با چند تا جوجه برابر نیستم که؟!
با طعنه هایت جام قلبم را شکستی
یک گوش دروازه٬یکی در نیستم که
گفتی نمیخواهی مرا؟!باشد٬شنیدم
اینقدر تکرارش نکن٬کر نیستم که.....
شاید زیادی از سرم باشی٬ولی باز
از دختر همسایه کمتر نیستم که!
*
می بینم آنروزی که خورشیدت نتابد
می بینم آنروزی که دیگر نیستم که....