تجرید

06 تیر 1392 | 445 | 0

این مطلب در تاریخ پنجشنبه, 06 تیر,1392 در وبلاگ قربان ولیئی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

به خواب ،چشم تو را ...چشم نه  ، که جام آمد

رسید ساقی و ساغر به صد سلام آمد

 

دو چشم ، چشم نه، نهج البلاغه را دیدم

که با بلاغت خاموش در کلام آمد

 

نگفت و گفت ، سکوتی فصیح جاری بود

حروف زنده شدند و کلام تام آمد

 

بهوش بودم از اوّل که دل به تو دادم

که زیرکان جهان را غم تو دام آمد

 

خدای من تویی ، آتش بگو بیفروزند

که هر که در دل آتش نرفت ، خام آمد

 

بر آستانۀ تو سر سپردن آزادی ست

هر آن که بندۀ قنبر نشد ، غلام آمد

 

وجود در عطش انکشاف کامل بود

به زیر گام تو هفت آسمان چه رام آمد

 

هلاک دیده شدن بود و دید و دید و چه دید؟

تو را ، تو را که به این وجد مستدام آمد

*

رسید لحظۀ تجرید و صبح نزدیک است

صدای  سر زدن تیغ از نیام آمد

 

رسید لحظۀ توحید و من به خون غلتید

نماز آخر من بود و با سلام آمد

 

به پاس این دم فرخنده ای غزل خاموش

بگیر جام و بنوش و بنوش ، امام آمد
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.