به خواب ،چشم تو را
...چشم نه ، که جام آمد
رسید ساقی و ساغر به
صد سلام آمد
دو چشم ، چشم نه، نهج
البلاغه را دیدم
که با بلاغت خاموش
در کلام آمد
نگفت و گفت ، سکوتی
فصیح جاری بود
حروف زنده شدند و
کلام تام آمد
بهوش بودم از اوّل
که دل به تو دادم
که زیرکان جهان را
غم تو دام آمد
خدای من تویی ، آتش
بگو بیفروزند
که هر که در دل آتش
نرفت ، خام آمد
بر آستانۀ تو سر
سپردن آزادی ست
هر آن که بندۀ قنبر
نشد ، غلام آمد
وجود در عطش انکشاف
کامل بود
به زیر گام تو هفت
آسمان چه رام آمد
هلاک دیده شدن بود و
دید و دید و چه دید؟
تو را ، تو را که به
این وجد مستدام آمد
*
رسید لحظۀ تجرید و
صبح نزدیک است
صدای سر زدن تیغ از نیام آمد
رسید لحظۀ توحید و
من به خون غلتید
نماز آخر من بود و
با سلام آمد
به پاس این دم
فرخنده ای غزل خاموش
بگیر جام و بنوش و بنوش ، امام آمد