نم اشکی و با خود گفتگویی
(2)
طوفانی بنیان کن است هستی ؛ که تو را می
وزد؛رودخانه ای عرشی است که از تو بر می
خیزد و در تو می ریزد.
بزرگا تو که ادراک را در تو راهی نیست؛اندیشه در
مدارتو مستانه می چرخد و خاموش فرو می افتد.
چه شورانگیز است تلاوت مکتوب ملکوتی هستی و
دیدار تو در کلمات رقصان آن.
چه روح افزاست شنیدن نام های تو در هوهوی جنون
آمیز بادها و سماع سبکبار بیدها.
سپاس ای طوفان ربّانی که ذرات مرا در هستی می
پراکنی.
سپاس ای آینه های چرخان ،که مرا در تب دیدار
برمی افروزید.
ای الله ، کلام تو در حروف نمی گنجد؛ سکوتی ببخش تا بی حروف ، کلام کاملت را دریابم.
ای الله ، چنان کن که همه تو را باشم و جز تو را
نشناسم ؛که همه تویی.
ای نور نور نور ، روانم را به آتش مقدس مهر
برافروز تا کلمات روان تو را دوست بدارم؛ که هستان ، جریان بانگ حیرت آهنگ توأند.
جهان، جریان مدام مهربانی توست ؛ سپاس ای مهربان
ترین که چشمانم را در آبشاران مهر می شویی تا بی شماران چهرۀ تو را دریابم .
دوست می دارمت آنگاه که به رنگ سرخ ، از کرانه
های آسمان دل را می ربایی و راهی به بی رنگی می گشایی.
دوست می دارمت آنگاه که به آهنگ رفتار رود، از
گلوی کودکانه ای روح را به رهایی فرا می خوانی و به طراوت آغاز می کشانی.
دوست می دارمت ای الله که هر بامداد خورشید را
به مهر بر می انگیزی و آسمان و زمین را در می آمیزی .
دوست می دارمت آنگاه که شب را می گستری و روح را
به تماشای غیب می بری .وشب ، اشاره ای ظریف به ذات اسرار آمیز توست که تا همیشه معماست.
و شب تماشای تو آسان تر است ای الله ؛که شب گسترۀ یکرنگی و یگانگی
است.
شب را می آ وری تا غبار تصاویر را از آینۀ دل ببری و تنهایمان کنی؛که
درتنهایی شب ،آدمی به خود راه می یابد که شاهراه طریقت دیدار است.
سپاس ای الله که در شبانگاهان پنج راه حواس را
به درون می گشایی تا در پرستشگاه جان ،
پنجره های ملکوت گشوده شود.
پیوسته باد این گسستن تارهای پندار در موسیقی
خروشان خاموشی شبانگاهی.
پیراسته باد تو، از غبار هر پندار ؛ که روان
را جز آینگی سزاوار نیست و روان پندارآلود را اذن دیدار نیست.