...باز شوریده ام از حیرانی
آه از این زلزلۀ یزدانی
باز غوغای قیامت دارم
حال صحرای قیامت دارم
مرحبا شور برانگیختگی
این هیاهوی فروریختگی
ماه بر دف زد و حیرانم کرد
خیمه در من زد و ویرانم کرد
چیست این همهمۀ داوودی
مرحبا آمدن نابودی
محو موسیقی ذرّاتم باز
غرق در زمزمۀ ذاتم باز
بانگ توحید رسید از ناقوس
پرم از یا صمد و یا قدوس
باز در حال فروریختنم
روح می رقصد و لرزان بدنم
خانقاهی شده ام ، بی تنبور
به طرب آمدم از نفخۀ صور
نفس ویران شدۀ عشّاقم
گسترش یافته در آفاقم
ذرّه ذرّه شدم از شیدایی
مرحبا شعشعۀ یکتایی
مات آیینگی ذرّاتم
خیره در آینه های ذاتم
نور می نوشم و نورم نورم
جلوه ای دیده ام و منصورم
خبر از راز عظیمی دارم
به جنون می کشد آخر کارم
محرمی کو که توان از کف رفت
عقلِ حیران شده ام با دف رفت
شعر، ای چاه شب تنهایی
محرم شور و شر شیدایی
اشک آوردم و آه آوردم
به تو من باز پناه آوردم
کلماتم همه اشک و آه است
چاه از جوشش من آگاه است
گرچه از عشق احد می سوزم
هیزم خیسم و بد می سوزم
محرمم باش سحر نزدیک است
لحظۀ محو اثر نزدیک است
آتشی دیده ام از دود، بری
می روم تا که بگیرم خبری
***
آمدم آمدم از دیدارش
سوختم سوختم از انوارش
خبر آورده ام و بی خبرم
بشنویدم که سراپا شررم
رفتم از خویش و چه رفتاری بود
دیدم او را و چه دیداری بود
باده از جام طهورم دادند
اذن نوشیدن نورم دادند
نور نوشیده ام و خاموشم
خبری هست اگر می جوشم
خم به جوش آمد و ناچارم کرد
غرق در جوشش گفتارم کرد
باز گویا شدم از خاموشی
باز از حنجره ام می جوشی
***
خبری دارم اگر بیدارید
گوش دارید اگر،بسپارید
خبری هست و بزرگ است خبر
و سترگ است سترگ است خبر
خبری شور قیامت در او
نفخۀ صور قیامت در او
خبری تشنۀ او آب حیات
خبری زمزمۀ زمزم ذات
خبری رعد ستایندۀ او
خبری عرش رسانندۀ او
خبری هر چه خبرها در او
خبری ،ها، خبری، ها، هو هو
خبری خاک ازو روینده
خبری جوی ازو جوینده
خبری باد هوایی از او
شعله را بال گشایی از او
خبری گرسنگان شاد از او
خبری دید از او، داد از او
خبری تشنۀ او جبراییل
خبری گرسنه اش میکاییل
خبری از ضربان آکنده
خبری زلزله ، لرزاننده
خبر این است و دگر بی خبری
باخبر باش اگر بی خبری
ذات از پرده برون افتاده
نقطه در حلقۀ نون افتاده
خبر این است که بر لوح وجود
نقش نقاش ازل جلوه نمود
از شبِ ذات خبر آمده است
خبر این است و سحر آمده است
پرده یکسو زده ذات باری
ذات ِ ساکن شده آری جاری
خبر این است و علی آن خبر است
راز توحید در او مستتر است
او که در ذات خدا ممسوس است
غیبِ غیب است ولی محسوس است
بر زمین می رود و پنهان است
ظاهرا« این» و به باطن «آن» است
گوش کن زمزمۀ ذاتش را
بنگر شور مناجاتش را
نان و جان می دهد و رزّاق است
روشنی بخش شب عشّاق است
مهر می ورزد و نان می بخشد
آشکار است، نهان می بخشد
روز می کوشد و شب می جوشد
هستی از بادۀ او می نوشد
خبر این است و عظیم است خبر
باش محرم، ز حریم است خبر
مستم از این خبر و مست شوید
مست بی پا و سر و دست شوید...