صبح است و می درخشی
، هشیاری ات مبارک
ای جویبار جویا ،
سرشاری ات مبارک
بودای چشم در راه ،
از خویش گشتی آگاه
زیر درخت بادام ،
بیداری ات مبارک
دردا که روزگاری،
خود بودی و غباری
اکنون چه بی شماری ! بسیاری ات مبارک
ای خاکی پذیرا ،
رستی ز چون و زیرا
در محفل الستی ، این
آری ات مبارک
چه بی بلند و پستی ،
تا دور دست هستی
فرخنده باد مستی ،
همواری ات مبارک