السلام علیک یا سلطان یا ابالحسن یا علی ابن موسی الرضا
مدتها بود که دلم نمیومد اینجا رو بروز کنم اما وقتی ادم به دلیل کل میرسه دیگه دنبال دلیل برای بروز کردن نیست
بخونید این غزل سراپا تقصیر رو

احساس خواهد کرد کوه نور میبیند
وقتی که شهرت را کسی از دور میبیند
احساس انسانی که روی تکه ی چوبی
در عمق ظلمت بین دریا نور میبیند
حس میکند بین حصاری امن جا دارد
تا رد پایت را به نیشابور می بیند
زائر همان آنی که مشهد میرسد خود را
با بچه اهوی شما محشور میبیند
با اشک هر کس پا میان صحن بگذارد
شور خودش را گوشه ی ماهور میبیند
از عشق تو می میرد اما باز نوری را
بالای بالین خودش در گور میبیند
در چشم عاشق محشر کبری است در مشهد
نقاره هایت را شبیه صور میبیند
شاعر نگاهش سمت گنبد میرود اما
جای کبوتر دسته های حور میبیند
در((بیت هشتم)) صحن کهنه پنجره فولاد
انگار میگویند مردی کور میبیند...
پا نوشت:دلم تنگ خیلی چیزایی که مدتی داشتم و الان ندارم
زمانه بر سرجنگ است یا علی مددی