يك فرصت بعيد كه فرقي نمي كند

۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ | ۵۶۴ | ۰

این مطلب در تاریخ یکشنبه, ۰۱ اردیبهشت,۱۳۹۲ در وبلاگ محمدسعید میرزایی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

در جسم سرد آينه جاني نمانده بود

ديگر از آن غروب زماني نمانده بود

ترديد مي كند بنشيند كنار من

وقتي براي او دل و جاني نمانده بود

حتي گذشت خواب من از مرز باورش

ديگر از اين مسير نشاني نمانده بود

مي رفت پشت جنگل پيري كه در سرش

حال و هواي آسماني نمانده بود

دكتر گرفت نبض زني را كه مرده است

 وقتي براي او ضرباني نمانده بود

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با ۰ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.