مثل پرنده ای نگران کوچ می کنی
با گریه از برابرمان کوچ می کنی
دلواپسم برای تو وقتی که نیستی
سردرگم از درون زمان کوچ می کنی
مادر نگفته بود که یک روز بی خبر
همراه چند مرد جوان کوچ می کنی
با گله ای که می گذرد از مسیر رود
در خواب مثل شاپرکان کوچ می کنی
جغرافیای ایل من اینجاست پیش تو
دیدی چقدر ساده از آن کوچ می کنی؟