نگاه من که به چشمان نازنین افتاد
ستاره آمد و یکباره بر زمین افتاد
از آن بهشت خیالی گریخت سایه ی من
تبسمی زد و در دوزخ برین افتاد
جهان به وسعت بی انتهای آغوشت
پرنده ای شد و اینبار در کمین افتاد
مرا به یک غزل عاشقانه دعوت کن
به اتفاقی ،شاید که بعد از این افتاد
چه جای خوب و قشنگی برای زیستن است
به هر کجا گذرت بار آخرین افتاد