اگرچه روبرویم گفته
باشی از تو بیزارم
کماکان دوستم
داری،کماکان دوستت دارم
من و این چهارچوب
در،تو و تردید ی از باور
نمی خوانی به
تاییدم،نمی رانی به انکارم
سکوت هرچه فریادو
صدای هرچه خاموشی
طلوع شام هجرانم،
غروب صبح دیدارم
من آن مضمون سرگردان که
در قالب نمی گنجد
رباعی های
بابایم،دوبیتی های عطارم
نخواهم آنچه می بینم،نبینم آنچه می خواهم
برآنچه نیست مشتاقم، از آنچه هست بیزارم