خوشا که هیچ ندارم
، خدا گرفت از من
سپاس ، روحِ نزارم
شفا گرفت از «من»
نه وهم بود و نه رؤیا ، قبول شد نذرم
به کفشداری هفتم ، مرا گرفت از من
به مشهد تو ، شهود تو مستجابم کرد
هزار حاجت سنگین ، دعا گرفت از من
به کیمیاگری لا اله الا الله
رسیده بودم و گنبد طلا گرفت از من
گرسنه بودم وتشنه ، چه سفره ای گسترد!
هزار کاسۀ خالی نوا گرفت از من
روایحِ ملکوتی رواج خواهد یافت
که عطر عرشی نابی صبا گرفت از من
سرشک بود و دمی پیش ، رنگِ شعر گرفت
نگفته ، شعرِ ترم را رضا گرفت از من
عجب گداییِ رندانه ای تغزل کرد
سپیده سرزده آمد ، تو را گرفت از من