چند شعر کوتاه: قصـۀ ما

29 شهریور 1392 | 599 | 0

این مطلب در تاریخ جمعه, 29 شهریور,1392 در وبلاگ سید علی میرافضلی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.


و این روزها
گرچه رسم است از یاد بـُردن؛
ترا خوب حفظم.
::

شب‌های شهریور
در حال پاییز است؛
شب‌های باران خوردۀ من نـیــز.
::

در رگ من
بیشــــــتر باش.
::

باران، فقـط باران...
او می‌توانـد مثل او باشـد.
::

نچسب است
سرتاسر این مناظر
نچسب است حتا
همین صبح بارانی ِ بی تو حاضر.
::

ببین بی تو اینجا...
نه... اینجا بدون تو
            یک لحظه هم دیدنی نیست!
::

وقتی نگاه تو
هر لحظه اتفاق می‌افتد
هر روز من، تولّد باران است.
::

رد شدن از دری باز
فکر کردن به درهای بسته ؛
قصۀ ما دو خط بیشتر نیست.
::

چه ابتدای سطر
چه انتهای آن ؛
دلتنگ نقطه‌های توام.... باران!
::

اگر دست‌هایت نباشد
هدر می‌رود دست‌هایم.
::

نصف آن، برف‌ و باد قطبی بود
نصف آن، آفتاب سومالی؛
لحظه‌هایی که زیستم بی تو.
::

باران نمی‌بارد
این چتر باز از کیست دارد می‌رود در کوچۀ خلوت؟
امشب نمی‌دانم چرا این قدر...

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.