بنده نه عارفم نه درویشم
می رسد تا به ناف اگر ریشم
منزل خود، درست، سگ هستم
توی بازارِ گرگ ها ، میشم
هشت من در گروی نه ، دائم
قدر چار است ارزشِ شیشم
سرِسفره اگر دلستر نیست
قانع هستم به نانِ خالیشم
مات از این بندرِ مه آلودم
آرزومندِ دیدنِ کیشم
نه رییسم نه کارمندی جزء
سرور خویش و نوکر خویشم
اول شعر، با خودم گفتم:
بنویسم مگر که خالی شَم
آخر شعر دیدم امّا نه!
کم نشد اندکی از آن بیشم
کاش می شد به جای قافیه ها
اندکی هم به خود بیندیشم
بهمن نشاطی