دلم تنگ شد
برای نوشتن
برای روزهایی که اینجا می نوشتم و می خواندید و نظر می گذاشتید
قسمت شاید همین بود
دوری از این دنیای به ظاهر مَجازی که روز اول مُجازستان خواندمش
دلم گرفته
برای شما که نه
برای خودم شاید
روزگار غریبی است
می گذرد و می گذریم و حتی نمی دانیم چرا...
آخر آخر تمام حرفهایم ، اول و آخر تمام شعر هایم
فقط دوست دارم همین دو کلمه را بگویم:
خدایا شکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک غزل جدید:
کنکور
من زنده ام شبیه نفس های آخری
یک حسِ تلخ، قصه ی چاه و برادری
من زنده ام شبیه زمستان کاج ها
گرم و فصیح، مثل سخن گفتن دَری
من اشک می شوم که فقط سبزتر شوند
گل های سرخ و ریز گلستان روسری
مثل جنین مچاله ام و درد می کشد
با ضربه های زندگی ام شوقِ مادری
هی تست می شوم وَ به سودای شهرتش
کنکور می شوم که بمانم سراسری