آسمانی... دوباره آبی باش
گرچه با من سیاه سرکردی
کاش می شد که عاشقم باشی
کاش می شد به عشق برگردی...
این روزهایم عجیب غریب شده اند...
یک غزل جدید:
تقسیم میشویم و به پایان نمی رسیم
آشفته مانده ایم و به سامان نمیرسیم
در راه سرزمین خدا با تمام شوق
شک می کنیم و باز به ایمان نمیرسیم
آینه های روشن دل پر غبار شد
دیگر به صحن آینه بندان نمیرسیم
در این کویر تب زده, مست سراب عشق
هی ابر می شویم و به باران نمیرسیم
درمان دردهای زمین, شور چشم توست
چشم تورا ندیده به درمان نمیرسیم