صبحدم آواز میخواند سر کهسار سار
هم نوایش مینوازد در نوا کفتارْ تار
روی ساحل با چه شوری میزند خرچنگ چنگ
قورباغه میکشد با لحن ناهنجار جار
ماهی آزادْ رند و ماهی شیلات لات
گشته از کمبود طعمه مرغ ماهیخوار خوار
کفش بوتیمار ورنی٬ کفش کبک انجیر جیر
برّه آرام است و گرگ از نفحهٔ اسحار هار
زلف سنجاقک سیاه و کاکل زنبور بور
هفت خط و زهرآگین مثل استعمار مار
دشت و صحرا گشته از گلهای رنگارنگ رنگ
دامن آکنده ز گل با شادی بسیار یار
ابر نیسان بس که بر دشت و دمن بارید ...!
از تأسف ناله زد بلبل سر گلزار زار
ای که ساز تو شده در مایهٔ مشکوک کوک!
ای که صادر میکنی همواره از منقار قار!
ای کلاغ، ای مخبر مرغان٬ خبرچین سیا!
ای شده پروندهات بر دوش استکبار بار
نام تو مرغ است و نام بلبل و سیمرغ مرغ
لیک با نامت ندارد شاعر بیکار کار
نوک ببند و پندی از سیمای عالمگیر گیر
ترک کن خوانندگی را، بگذر از این قار قار
بخت یارت شد که در این قافیه کمبود بود
ور نه میشد حال تو در کوچه و بازار زار