پر کرده بود ذهن مرا از محال ها
دنیای بی ثبات پر از احتمال ها
عمرم شبیه تیرِ رها گشته از کمان
هر فصل را دویده به پایان سالها
هر روز با امید رسیدن دوید و بعد
نیلوفرانه حاشیه زد بر زوال ها
آغاز شد ولی به بهار نگاه تو
در من مسیر تازه ای از اعتدال ها
تا از تو پر شدم چه غم از اینکه پر شده ست
پشت سر من عالمی از قیل و قال ها
سُبحانَکَ از اینکه رها کرده با شی ام
در ازدهام اینهمه فکر و خیال ها
سُبحانَکَ از اینکه دمی شک کنم به تو
از بی جواب ماندن خیل سئوال ها
تا از دل غزل گره بسته وا شود
نام تو گشته ورد زبان غزال ها
هر ذره در کنار تو معنا گرفته است
من با تو می رسم به تمام کمال ها
...