بظاهر زائرم اما زیارت را نمی فهمم
من بیچاره لطف اشکارت را نمی فهمم
تو از من بیشتر مشتاق دیداری و من حتا
به دل افتادن گاه و گدارت را نمی فهمم
زیارت نامه میخوانم دلم از شوق لبریز است
"اگر چه گاه معنای عبارت را نمی فهمم"
تو پرواز مرا در اوج میخواهی و میدانی
من از بس در قفس بودم اسارت را نمی فهمم
به جای غربت تو ازدحام صحن را دیدم
غریبی آه درد بی شمارت را نمی فهمم
...
به هر زائر سه جا سر میزنی -دلگرمی ام این است-
زیارت نه ولی قول و قرارت را که میفهمم