صبوری به پای تو سر می گذارد
غمت داغ ها بر جگر می گذارد
کمی خواستم از غریبی بگویم
نه؛ این بغض سنگین مگر می گذارد؟
و حتما شبیه همان مرد شامی
نگاه تو در من اثر می گذارد
کریمی که از کودکی می شناسم
قدم روی چشم ترم می گذارد
دلم باز با یاد غم هایت آقا
غریبانه سر روی در می گذارد
چه بد با تو تا کرد دنیای پستی
که بر شاخه گل تبر میگذارد
و هر کس که کمتر شکایت کنداو
به دوشش غم بیشتر میگذارد
....
نمک ریخت یک شهر بر زخم مردی
که دندان به روی جگر می گذارد