چه استوارومصمم چه غصه دار اما
بسوی علقمه می تاخت تکسواراما
بروی دوش گرفته اگرچه مشکی خشک
بسوی آب میامد امیدوار اما
چقدر غمزده سقا چقدر درهم بود
و زخم داشت دل شیر بیشه زار اما
صدای موج سکوت شریعه را که شکست
به مشک گفت که سر آمد انتظار اما
چهار هزار نفر در کمین سقا بود
چهار هزاردرنده ویک شکار اما
لبان مشک که تر شد دوباره پیمان بست
که آب را برساند به شیرخوار اما
کمی گذشت و تنش بین خاک وخون افتاد
و پرکشید پرستویی از حصار اما
کنار خیمه زنی رو به آسمان میگفت
کمی بخاطر اصغر کمی ببار اما...