لوح سنگی

01 مهر 1392 | 579 | 0

این مطلب در تاریخ دوشنبه, 01 مهر,1392 در وبلاگ حمیدرضا حامدی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

چقدر پاک ، چه بی ادّعایی و خاکی

تو در توالی این روزهای ناپاکی...

برای سبزه تو سرمشق تازگی هستی

برای غنچه تو الگوی پیرهن چاکی !

پی شکار پلنگ آمدی به بیشه ی من

منی که شهره ی دشتم به کبر وبی باکی

به یک نظاره دلم را غمت ربود و رمید

چنان غزال ، به زیبایی و به چالاکی

قسم به بوسه که پیشی گرفته ازمی ناب

لبان سرخ تو در مستی و هوسناکی

خراب اشک تو انگورهای یاقوتی...

خمار چشم تو خشخاش های تریاکی !

تو کنده کاریِ عشقی به قلب من که شدی

چُنان کتیبه بر این سنگ لوحه حکاکی

از آنچه میگذرد بین ما به رشک وحسد

کلافه اند رفیقان و دشمنان شاکی !

دوباره قافیه مانع شد از حکایت تو...

ارادتم به تو را کِی شد این غزل حاکی ؟

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 3 با 1 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.