شبح به
چهره ی من، خسته بی صدا مرموز
دوباره
خیره شد و لحظه ای توقف کرد
شبح که
صورت آیینه بود، مشتی قرص
گرفت رو
به من و مرگ را تعارف کرد !
* * *
شبح در
آینه آتش گرفته بود، اما...
شبیه
پیکر آیینه ها تنش یخ بود
شبح که
سایۀ من بود وعکس ماتِ خودم
مثال
بارزی از زمهریر و دوزخ بود
* * *
در آن
جهنم قطبی، من و دلی بی تاب
که از
غریبی و وحشت به سینه سر می کوفت
در
آرزوی رهایی، دلی که پی در پی...
به میله
های قفس چون پرنده پر می کوفت
* * *
به خواب
رفتم و دیدم کنار نهر عمیق
شبانه
آمده بودی که آب برداری
صدایی
آمد و بادی شدید باعث شد
که مثل
پیرهنت پیچ و تاب برداری !
* * *
رسید
باد به امواج و ترس تاریکی...
تو را
زمین زد و آشفته گشت خواب قنات
اگر به
موقع از آنجا نمی گذشتم من
تو غرق
میشدی آن شب به قعر آب قنات
* * *
از
اتفاق، دلم با تو آشنا شده بود
تو تک
ستاره ی این قلبِ نا امید شدی
شد
آسمان من اما دوباره ابری و تو
در
انتهای شبی تیره ناپدید شدی...
* * *
ندید
هیچکس اندوه و التماست را
کشاند
فقر و نداری تو را به بختی شوم
ربود
عشق مرا ازدواج ِاجباری...
گذاشتی
عوض حجله پا به بختی شوم
* * *
کجایی
ای گل مأیوس ِتن سپرده به باد ؟
خزان
نحس، سرت را نخورده بود ایکاش
نمی
گرفتمت از نهر، بهتر از این بود !
تو را
همان شبِ سرد آب برده بود ایکاش
* * *
هنوز
غرق خیالات بودم و هذیان...
که جیغ
و دادِ زنی ناگهان به گوش آمد
که؛
معجزه ست خدایا... بیا ببین دکتر !
مریض
تختِ صد و یازده به هوش آمد