مریض تختِ 111

01 مهر 1392 | 564 | 0

این مطلب در تاریخ دوشنبه, 01 مهر,1392 در وبلاگ حمیدرضا حامدی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

شبح به چهره ی من، خسته بی صدا مرموز

دوباره خیره شد و لحظه ای توقف کرد

شبح که صورت آیینه بود، مشتی قرص

گرفت رو به من و مرگ را تعارف کرد !

* * *

شبح در آینه آتش گرفته بود، اما...

شبیه پیکر آیینه ها تنش یخ بود

شبح که سایۀ من بود وعکس ماتِ خودم

مثال بارزی از زمهریر و دوزخ بود

* * *

در آن جهنم قطبی، من و دلی بی تاب

که از غریبی و وحشت به سینه سر می کوفت

در آرزوی رهایی، دلی که پی در پی...

به میله های قفس چون پرنده پر می کوفت

* * *

به خواب رفتم و دیدم کنار نهر عمیق

شبانه آمده بودی که آب برداری

صدایی آمد و بادی شدید باعث شد

که مثل پیرهنت پیچ و تاب برداری !

* * *

رسید باد به امواج و ترس تاریکی...

تو را زمین زد و آشفته گشت خواب قنات

اگر به موقع از آنجا نمی گذشتم من

تو غرق میشدی آن شب به قعر آب قنات

* * *

از اتفاق، دلم با تو آشنا شده بود

تو تک ستاره ی این قلبِ نا امید شدی

شد آسمان من اما دوباره ابری و تو

در انتهای شبی تیره ناپدید شدی...

* * *

ندید هیچکس اندوه و التماست را

کشاند فقر و نداری تو را به بختی شوم

ربود عشق مرا ازدواج ِاجباری...

گذاشتی عوض حجله پا به بختی شوم

* * *

کجایی ای گل مأیوس ِتن سپرده به باد ؟

خزان نحس، سرت را نخورده بود ایکاش

نمی گرفتمت از نهر، بهتر از این بود !

تو را همان شبِ سرد آب برده بود ایکاش

* * *

هنوز غرق خیالات بودم و هذیان...

که جیغ و دادِ زنی ناگهان به گوش آمد

که؛ معجزه ست خدایا... بیا ببین دکتر !

مریض تختِ صد و یازده به هوش آمد

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.