شعرهای من
بوی درد میدهند
بوی سایه های خسته از عبور
بوی بغض بی شکیب ابرهای دور
روز و شب
در سکوت سینه سوز شعرهام
زخمهای کهنه و عمیق
گرم در تنفس اند
شعرهای من
مومیایی عواطف منند
چندِش آور و نمور
کنج دخمه های سوت و کور
هر کدام
مثل حرف حق
از زبان چوبه های دار
سرد و بیصدا معلق اند
شعرهای من بدند
زهر مثل قهر
چون درختهای منعکس میان نهر
ساقه ها در آسمان
شاخه ها درون آب
بار و برگ میدهند
شعرهای من
بوی تلخ مرگ میدهند!